دنیای سخن

انشالله, در توسعه شخصیت عزیزان, موثر باشم

دنیای سخن

انشالله, در توسعه شخصیت عزیزان, موثر باشم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است



مگر اسکندر می‌توانست اسکندر باشد و تنش راحتی ببیند! مگر نادر، همان نادر ستمگر، همان نادری که از کله‌ها مناره می‌ساخت، همان نادری که چشم‌ها را درمی‌آورد. همان نادری که یک جاه‌طلبی دیوانه و بزرگ بود، می‌توانست نادر باشد و تنش آسایش داشته باشد؟ گاهی کفشش، ده روز از پایش به درنمی‌آمد، اصلا فرصت نمی‌کرد کفشش را درآورد. نقل می‌کنند که یک شب از همین دهنه زیدر از جلوی یک کاروانسرا عبور می‌کرد، زمستان سختی بوده، آن کاروانسرادار گفته بود که نیمه‌های شب بود که یک وقت دیدم در کاروانسرا را محکم می‌زنند، تا در را باز کردم یک آدم قوی‌هیکل سوار بر اسب بسیار قوی‌هیکلی آمد تو، فورا گفت غذا چه داری؟ من چیزی غیر از تخم‌مرغ نداشتم. گفت: مقدار زیادی تخم‌مرغ آماده کن! من برایش آماده کردم، پختم، گفت: نان بیاور، برای اسبم هم جو بیاور. همه اینها را  به او دادم. بعد اسبش را تیمار کرد. دست به دست‌ها و پاها و تن اسب کشید. دو ساعتی آنجا بود و یک چرتی هم زد. وقتی خواست برود، دست به جیبش برد و یک مشت اشرفی بیرون آورد، گفت: دامنت را بگیر! دامنم را گرفتم، آنها را ریخت در دامنم بعد گفت: الان طولی نمی‌کشد که یک فوج پشت سر من می‌آید، وقتی آمد، بگو: نادر گفت: من فلان‌جا رفتم فورا پشت سر من بیایند. مرد کاروانسرادار می‌گوید: تا شنیدم «نادر»، دستم تکان خورد، دامن از دستم افتاد. گفت: می‌روی بالای پشت‌بام می‌ایستی، وقتی آمدند، بگو: توقف نکنند، پشت سر من بیایند. خودش در آن دل شب دو ساعت قبل از فوجش حرکت می‌کرد، بعد فوج شاه آمدند اینجا، من از بالا که فریاد کردم نادر فرمان داد، اتراق باید در فلان نقطه باشد، اینها غرغر می‌کردند، ولی یک نفر جرات نکرد که نرود، همه رفتند. خوب آدم اگر بخواهد نادر باشد، دیگر نمی‌تواند در رختخواب پر قو هم بخوابد. نمی‌تواند عالی‌ترین غذاها را بخورد... هرکس در هر رشته‌ای بخواهد همت بزرگ داشته باشد، روح بزرگ داشته باشد، بالاخره آسایش تن ندارد. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- گفتارهای معنوی، شهید مرتضی مطهری، ص 169
به نقل از صفحه معارف روزنامه کیهان-22مهر

سخن1

هرگز در زمان خشم حرفی را برای آزار او به زبان نیاورید


برای حفظ محیط زیست و جلوگیری از تغییرات آب و هوا .... ولی .... "اعضاء باید برای اقدامات جهت محیط زیست و آب و هوا به تعهدات حقوق بشری توجه کنند" !!!

آهای آدما، زمین داره میمیره ... ولی خُب... "اعضاء باید برای حفظ محیط زیست و آب و هوا، در مورد حقوق بشر، حق سلامت، حقوق مردمان ... (هم که شده) به برابری جنسیتی، ... احترام بگذارند و آنرا ترویج کنند"

آهای مردم جهان سوّمی، بخاطر محیط زیست هم که شده، .... اطلاعات چاه های نفت و گاز باید بطور مرتب ارائه شود.

ای کشورا، محیط زیستمون داره از دست می ره ... آفریننده که نه بلکه " مام زمین" ... داره چیز میشه!!

گفتم، کره خرا از هر سوُلاخی میخوان بیان توووووووووو

از طرفی، ژن خوبا چرا گووووول خوردن؟ که پیش خودم گفتم خُب، اونام بااین رفت و آمدها، حتماً تراریخته شدن،دیگه.

از بی سرو ته بودن این متن، عذر می خواهم، لطفا جدی نگیرید.

قسمت اوّل

یه بابایی به بچه 5 سالش یه چرخک هدیه داد، بچه هَلش می داد و کیفور بود. چَن وقت گذشت، بچه یه بوق از باباش خواست که چرخکش کامل بشه(نصب سیستم آلارم برای سر پیچها روی وسیله نقلیه). باباهه نداد!، از بچه اصرار و از بابا انکار. دست آخر بچه گفت "حالا که نمیدی، این چرخکه رو هم نمی خوام، پسش بگیر"،  .......... باباهه قبول کرد یانه مهم نیس، قهراً قهر بچه را به پای بچگیش میذاریم و می گذریم

ولی قهر از آدم بزرگ ها هست؟      نیس............که نیست.


قسمت دوّم

یه زنی بچه درحال موت اش را آورد حرم باب الحوائج(ع)، که حضرت شفایش دهد. بچه حالش وخیم تر شد و شفا نگرفت ...... نهایتاً حضرت به خداوند تبارک و تعالی عرض نمودند:خدایا حال که شفا ندادی، لقب باب الحوائجی را از من بگیر ... و خداوند ...

خدا وکیلی عباس(ع) که مظهر اذب بود، و این داستانها؟

عصر تاسوعا، زمانیکه لشکر اراذل و اوباش و دنیا پرستان و جاهلان و ...  به فرماندهی ابلیس رجیم و ....، قصد شروع جنگ را داشتند، حضرت عباس(ع) آمد و به امام(ع) فرمود(به این مضمون)" یا اباعبدالله، دشمن دارد به شما نزدیک میشود". چرا اسطوره ادب لفظ "ما" را به جای "شما" استفاده نکرد. دلیل محتمل از کسی چون عباس این است که آن بزرگوار خودی قایل نبود در مقابل  امامش.

حال قهر در مقابل خداوند تبارک و تعالی؟

قهوه خانه توی بازار، جلو درش یه پاشنه کش نیم متری با طناب بسته بود که پیر و بچه و ... ازش استفاده میکردن، وقت بیرون رفتن و پوشیدن کفش.

تا اینجاش خیلی خوبه، ولی مشکل این بود که هر کسی این حوالی دعواش میشد(هرکی که منظور هر لاتی) پاشنه کشو با طنابش میکشید و .... خلاصه آلت قتاله شده بود! چه شکمایی رو دریده بود و سرها و پس گردنهایی رو که سرخونده نبود.

همسایه ها هرچی به قهوه چی میگفتن بابا، ورش دار، گناهه، میگفت "این عصای پیراس، حتی سالی یه نفرم ازش استفاده کنه من راضیم"!!!

حالا حکایت ضرب المثل "چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرامه" شده داستان ما.هرکسی که نه، هر ننه من قمری اینو کرده دستک برای تخلی دق و دلی هاش.

اخیراً هم یه مخدره ای از این استفاده کرده که بعله، چراغی که به شهرداری تهرون رواس، به شهروندان تهرونیِ عازم پیاده روی اربعین چی ها حرومممممه.